بسم رب الشهدا
سلام به کربلا، وادی عشق، به نماز شب بسیجی، به پادگان دو عیجی، به کارون، به میدان مین، به موج های اروند، به کربلای 5، به ترکش های سوزان، به مناجات شب بسیجی....
دوکوهه!
تو را با خدا چه عهدی بود که این کرامت نصیبت شد و خاک تو سجده گاه یاران خمینی؟!
می دانم که چقدر دلتنگی، چه پیوندیست بین تو با کربلا؟؟
با من سخن بگو دوکوهه!
از حسینیه همت بخواه که مهر سکوت از لب برگیرد، اینجا حرم راز است و پاسداران این حریم،
"شهدا"
"شهید آوینی"
حتی در باورم هم نمی گنجد که راهی چنین سفری شده ام، نرفته دلتنگ برگشتم. چگونه دل بکنم؟ مثل من شده همانند مثل کسانی که می گویند ندیده عاشقت شدم. می خواهم بروم نقطه ی پرواز شهید حاج امینی، حاج همت، باکری ها، آوینی، چمران،شهبازی و... .
آن قدر خوشحالم که به یاد نمی آورم چندید ساعت است که نخوابیده ام. آن قدر خوشحالم که نمی توانم کلامی بر زبانم جاری کنم. از سویی نگرانم. می ترسم بعد از این همه دوری حال که به وصال رسیده ام نتوانم آنطور که می خواهم باشم. نتوانم بهره ای ببرم و هنگام وداع همانی باشم که بودم. آری نگرانی و خوشحالی در هم آمیخته اند و حسی بس عجیب وجودم را فرا گرفته است. خداوندا کمکم کن...
دوستان دعایم کنید دست خالی باز نگردم
سه صلوات تقدیم به روح پاک امام و شهدا.
السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)